خاطره ای جالب از یک عملیات خطرناک نجات!
یکی از شبهای سرد بهمن ماه چند سال پیش بود. هوا واقعا سرد بود و بچه ها که در طول روز چند ماموریت مهم داشتند واقعا خسته شده بودند. ساعت دیواری ۳ بعد از نیمه شب را نشان میداد و همکاران هم مشغول استراحت بودند. ناگهان صدای سهمگینی آرامش و سکوت شب را از بین برد. بله ! صدای زنگ حادثه بود. به سرعت از میله فرود پایین رفتم و سوار ماشین شدم. فرمانده گروه هم به سرعت خودش را به ماشین رساند و از طریق بیسیم نوع حادثه و آدرس آن را سوال کرد. بیسیمچی اعلام کرد که حادثه مزاحمت یک جانور خطرناک برای یک خانواده در همان حوالی ایستگاه آتش نشانی رخ داده. فرمانده هم بنا به صلاحدید خودش اعلام کرد که یک دستگاه ماشین آتش نشانی را برای رسیدگی به حادثه میفرستد. به من که اون موقع نسبت به بقیه همکارانم کمی با تجربه تر بودم دستور داد تا با دو نفر از همکاران به محل حادثه بریم. خوب! من هم اطاعت امر کردم و بعد از اینکه آدرس کامل را از بیسیم دریافت کردم به سرعت به سمت محل حادثه رانندگی کردم. البته چون در آن ساعت از شب ، پرنده هم توی خیابان پر نمیزد خیلی سریع به محل رسیدیم. در مسیر به همکارانم گفتم که بعد از رسیدن، یکی از شما کنار ماشین بماند و دیگری با من به داخل ساختمان بیاید. مورد حادثه هم که خیلی گنگ بود. مزاحمت جانور خطرناک ! خوب البته بیسیمچی ما گفت که شخصی که حادثه را اطلاع داده ، نمیدانست که چه جانوری آنجا باعث مزاحمت شده. من هم با خودم فکر میکردم که ممکنه مار، روباه یا حتی شاید عقاب باعث مزاحمت شده. داشتم برای هر کدام از احتمالات زیر در ذهنم برنامه ریزی میکردم که به محل حادثه رسیدیم. محل حادثه طبقه سوم یک مجتمع مسکونی بزرگ بود و من و همکارم با پوشیدن لباس کامل عملیاتی و همراه بردن یک سری تجهیزاتی که امکان داشت به کارمان بیاید ، به داخل آپارتمان وارد شدیم . وقتی وارد منزل شدیم دیدیم که یک زن و شوهر جوان گوشه اتاق پذیرایی منزلشان کز کرده اند و از شدت ترس میلرزند. گفتم که چی شده داداش گلم ؟ اصلا نگران نباش ما اینجاییم که به شما کمک کنیم. جواب داد که آقا یه صدایی مثل خرناس خرس یا گرگ از داخل دستشویی میاد . پرسیدم رفتی ببینی که صدا مال چیه ؟ گفت نه ترسیدیم یه چیزی بهمون حمله کنه! گفتم باشه نگران نباش ، الان درستش میکنیم. با همکارم به سمت دستشویی رفتیم . با احتیاط کامل درب دستشویی رو باز کرده و چراغش را روشن کردیم. چیزی ندیدم ولی سعی کردم که به صدایی که میاد گوش کنم . یک صدایی شبیه به خرخر از سقف کاذب دستشویی به گوش میرسید. با احتیاط از چهار پایه ای که آنجا وجود داشت استفاده کرده و خودم را به سقف دستشویی رساندم و سقف کاذب رو به زحمت و البته به آرامی کنار زدم. چراغ قوه رو به داخل سقف انداختم. ناگهان با چند چشم براق که داشتند به من نگاه میکردند روبرو شدم. اول یه کمی ترسیدم ولی سعی کردم جسارت بیشتری به خرج بدم. واقعا صحنه جالبی بود . وقتی دقت کردم دیدم که ۳ تا بچه گربه فسقلی اونجا هستند و خبری هم از مادرشان نیست. واقعا خنده ام گرفته بود. ۳ تا بچه گربه کوچولو ما رو گذاشته بودند سر کار! از صاحب خانه خواستم که یک جعبه به ما بدهد. گربه ها رو داخل کارتن گذاشتم و از داخل فضای سقف کاذب به بیرون منتقل کردم . وقتی به صاحب خانه گفتم که این گربه های کوچک باعث سر و صدا شده بودند ، هم خنده اش گرفته بود و هم کلی عذر خواهی کرد ولی جواب دادم که دوست من ، این شغل ماست و شما نگران نباش، البته بهتر بود بررسی بیشتری میکردی و بعد با آتش نشانی تماس میگرفتی، ولی الان دیگه اشکالی نداره. به هر حال گربه ها رو به کوچه منتقل کردیم و دیدیم که مادر گربه ها هم در چند متری ما داره صر و صدا میکنه. فکر میکنم میگفت بچه هام رو پس بدید. ما هم گربه ها رو همانجا و در کنار آغوش گرم مادرشان رها کردیم و به ایستگاه بازگشتیم!!!
مراد این وبلاگ گسترش فرهنگ ایمنی است . شما میتوانید در صورت نیاز به هرگونه اطلاعات ، یا آموزش های تخصصی ایمنی و همچنین ارزیابی ریسک حریق و حوادث در محل کار یا سکونتتان به ما ایمیل بزنید.